دکتر حسن بلوری
برلین ، ۲۰۲۱٫۰۹٫۳۰
قلهُ اندیشیدنِ عِلمی
فشرده
"افلاطون در کتاب
هفتم جمهوریت مثال معروف غار را بیان میکند که در عمق آن انسانهائی به زنجیر
کشیده شدهاند. آنان در درخششِ آتشِ پشتِ سر سایههائی را که روی دیوار مشاهده میکنند
عین واقعیت میپندارند. یکی از آنان میتواند خود را نجات دهد و به بیرون راه یابد. در بیرون
او آتش (درخشش خورشید) و دنیای گستردهای را کشف میکند. او خوشحال نزد یاران خود
برگشته و از مشاهداتش میگوید. اما آنها نمیخواهند گفتههای او را باور کنند."۲
این تشبیه کم و بیش شامل حال امروز ما نیز میشود. به این معنا که همهی ما در "غار"
ناآگاهی و پیشداوریها به زنجیر کشیده شدیم، غاری بسیار عمیق از نادانشی و آسودهجوئی. امری که سبب گشته ما نیز سایهها
را واقعیت بپنداریم.
برای رهائی از زنجیر نادانیها، ما راهی جز
اراده به عمل و تلاش برای یافتن راه و روشی که یارای ما در شناخت از واقعیتها
باشد نداریم. این تنها امکان ما است. راه و روش مربوطه راه و روش علمی نامیده
میشود که خود رابطه بیواسطه و متقابل با اندیشیدن علمی دارد. راه و روش علمی توان
آن دارد که جهان ریز و کلان را کاوش کند، شکل دهد و در طول زمان تصویری هرچه
نزدیکتر به واقعیت از آن به ما ارائه دهد. این شیوه همچنین به ما میآموزد که لازم
است پدیدهها را همسو با توسعه توان و دانش خود در مفهومهای مناسبتری اندیشیده و
بیان داریم. همچنین دریابیم که قلهی اندیشیدن علمی را توانائی ویژهای تشکیل میدهد
که مایلم در این مقاله، پس از توضیحات لازم، به آن بپردازم.
پیشگفتار
جهانی که ما با آن سر و کار داریم جهانی
نیست که قادر به مشاهدهاش از "بیرون" آن باشیم. از آنجا که ما
خود بخشی از آن هستیم تنها امکانِ مشاهده و بررسی آن از داخل آن است. در اینصورت
اما لازم است در بسیاری از موارد همواره موقعیت مکانی و زمانی خود را نسبت
به آن چیزی که در پی آن هستیم روشن نمائیم و در ارزیابیهایمان بحساب آوریم. به
بیان دیگر، ما زمانی به شناختِ درست از پدیدهها دست مییابیم که شناختِ
درستی از موقعیت خود داشته باشیم. یک مثال ساده: لازمهی استفاده از نقشهی
شهری که در آن غریب هستیم در وحله اول مشخص نمودن موقیعت مکانی ما در آن میباشد.
مثالی دیگر: یافتههای قرن بیستم نشان دادند که درک درست از فضا و زمان با تجربه
روزمرهی ما، فضا و زمان مطلق نیوتنی، همخوانی ندارد. و یا این مثال: تعامل
متقابل ما با بخش محدودی از متغیرهای بیشمار جهان. تصویری که ما از
این طریق از جهان کسب میکنیم تصویری است تار. این تاری اما بیشتر به محدودیت ما
مربوط میشود تا جهان. مثالهای ذکر شده و مثالهای بیشمار دیگر نشان میدهند که
در تلاش برای شناخت جهان، ما بیشتر و بیشتر به شناخت از خود و
موقعیت خود نیاز داریم. به این ترتیب اما ما بطرز هراسانگیزی رو به
خود داشته و به خود نزدیک میشویم.۳
روش علمی
طالس (۵۴۷ـ۶۲۴ ق. م.) و شاگردان او آناکسیماندر
(۵۴۷ـ۶۱۰ ق.م.) و حکاتائوس (۴۸۰ـ۵۶۰ ق. م.) و شاگردان اینان موفق شدند برای اولینبار
در تاریخ با کنار زدن اسظورهها، ارواح و خدایان که پیشینیانشان برای توجیه پدیدههای
مشاهده شده به آنها متوسل میشدند روشی را نوپردازی (ابداع) کنند که معنایش پرسش
از طبیعت، از خود چیزها، بود. این روش مرحله آغاز اندیشیدن علمی در تاریخ بشر است.
یعنی، انسان درمییابد که میتواند از این طریق مدام شناخت خود از جهان را توسعه
دهد و جنبههای پنهان واقعیت را کشف کند. روشی که بدور از هر نوع تعلق خاطر به
مکتب خاصی است! روشی است که به یافتههای خود با تردید فراوان مینگرد، آنها را به
آزمون میگذارد، هر آن آمادهی تجدید نظر است و هیچ چیز و هیچ کس را مقدس نمیشمارد.
در کتاب علم اندیشیدن ـ ریشهها و روشها در اینباره میخوانیم:
"آری، ما همه چیز را یک بار دیگر مورد
پرسش قرار خواهیم داد، اما نه برقآسا بلکه با سرعت حلزونی پیش خواهیم رفت. و آنچه
را که امروز پیدا میکنیم فردا از تخته پاک خواهیم کرد و تنها زمانی دوباره خواهیم
نوشت که یک بار دیگر آن را پیدا کرده باشیم. و آنچه را که آرزوی پیدا کردنش را
داریم پیدا کرده با تردید فراوان ملاحظه خواهیم نمود. هرگاه فرض دیگری جز این در
دستمان چون برف آب شود، در آنصورت وای به حال کسانی که تحقیق نکردهاند، ولی
ادعاها دارند.۴
با روش ذکر شده بهعنوان اساس توسعه، انسان
توانست در کوتاه مدت به نتایج فلسفی ـ علمی قابل ملاحظهای دست یابد. با بکارگیری چنان
روشی بود که آناکسیماندر توانست در طول فقط چند سال به نتایجی مانند: مواد گوناگون
جهان میباید از عنصر واحدی که او آن را آپریون (به معنای نامشخص) مینامد شکلگرفته
باشند؛ زمین در آسمان معلق است؛ انسان میباید از حیوانات دیگر بوجود آمده باشد و
... دست یابد. اینها مسائلی هستند که هم اکنون نیز، بعد از دوهزاروپانصد سال، ما با
آنها تحت عنوان علم ذرات بنیادی، کسمولوژی و زیستشناسی دست بگریبانیم. از اینرو
بدرستی آناکسیماندر قابل توجهترین فیلسوف (دانشمند) آن دوران و از پیشقراولان علم
مدرن محسوب میشود.
متاثر از دستآوردهای ذکر شده، لئوکیپ (قرن پنجم
پیش از میلاد) اقدام به تاسیس مدرسهای برپایه فلسفه طبیعی میکند که کوتاه زمانی
بعد شاگرد جوانی به نام دمکریت (۳۷۱ـ۴۵۹ق. م.) دارد. دمکریت شاگرد با استعداد
لئوکیپ نوشتههای بسیاری را در زمینههای گوناگون علمی بهرشته تحریر درمیآورد و
از بزرگان آن دوران محسوب میشود. او بنیانگذار نظریه اتم در دوران باستان است. دمکریت
بر این نظر بود که پدیدههای گوناگون طبیعی را میتوان با این اصل ساده شرح داد: جهان از فضای خالیِ بیپایان و تعداد بیشماری اتمهای در حال
حرکت که در ترکیب باهم ساختارهای گوناگون را شکل میدهند تشکیل شده است.۲
کژراهه
ادامهی راه و روش علمی آناکسیماندر و دمکریت میتوانست
ما را بدون تاخیر دوهزارساله به دوران رنسانس برساند. علت اصلی یک چنان تاخیر
طولانی نقش و تاثیر عمدتا دو فیلسوف بزرگ تاریخ، افلاطون و ارسطو، حداقل در فلسفه
طبیعی است. این دو فیلسوف که با کارهای دمکریت آشنا بودند بشدت به مخالفت با
نظریات او برخاستند. افلاطون (۳۴۸ـ۴۲۸ق. م.) و ارسطو (۳۲۲ـ۳۸۴ق. م.) سعی بر آن داشتند جهان را نه به
روش آناکسیماندر و دمکریت با مراجعه به طبیعت، به خود چیزها، بلکه بطور ذهنی درک
کنند. با این فرض که همهی اتفاقات (پدیدهها) بایستی بنابر یک هدف، یک مقصود، یک
ایده باشد. در واقع آنها با این فرض روش ذهنیگری را رواج دادند که بسیار هم
تاثیرگذار بود. روش این دو درست نقطه مقابل راه و روش علمی بود. در نهایت اما
محکوم به شکست، چرا که واقعیتها بسیار سرسختتر از آنند که اجازه دهند انسان جهان
را برای همیشه با خیالپردازیهای خود بسازد. این را گذشت زمان، پس از بیست قرن، نشان
داد. نشان داد که راه و روش لئوکیپ، اناکسیماندر و دمکریت متکی به تجربه (آزمایش) درست
بود. و اکنون درستی نظریه اتم که میگوید همهی ابژکتها از اتمها ساخته شدهاند بر
همگان روشن شده و مورد تایید است.
از افلاطون،
ارسطو تا گالیله و نیوتن
طبق شواهد تاریخی عملکرد افلاطون و ارسطو خلاصه در
مخالفت با کارهای دمکریت نمیشود. این دو خود در زمینههای مختلف طبیعت برای مثال
هندسه، زیستشناسی و فیزیک کارهای با ارزشی ارائه کردهاند. از جمله اینکه افلاطون
بدرستی به اهمیت کارهای فیثاغورس (حدود ۵۷۰ ق. م.) شاگرد آناکسیماندر پیبرده و
ریاضیات را کلید پیشرفت تشخیص میدهد. افلاطون معتقد بود که ریاضیات زبان مناسب
برای درک و شرح پدیدههاست. گفته شده که بر درِ ورودی مدرسه افلاطون جملهی "هیچ
کس نباید بدون اطلاع از هندسه وارد شود"۲ حکاکی شده بود. افلاطون
همچنین این پرسش مهم را مطرح میکند که اجسام آسمانی طبق کدام قوانین ریاضی مسیر
خود را طی میکنند؟ پرسشی که در نهایت پاسخ خود را در سه قانون معروف یوهانس کپلر
(۱۶۳۰ـ۱۵۷۱) پیدا میکند. و ارسطو اولین کتاب سیستماتیک فیزیک را به رشتهی تحریر
درمیآورد. او در این کتاب میان زمین و آسمان تفکیک قائل شده و باور دارد که آسمان
ازکرههائی فرانما تشکیل شده است و دور مرکزیت مشترکی به نام زمین که کروی شکل و
ساکن در مرکز جهان است میچرخند. ارسطو معتقد است که اجسام در حالت طبیعی هر یک
جای خود را دارند و حرکت آنها یا بطرف بالا و یا بطرف پائین است. بهنظر او جای
طبیعی اجسام از پائین به بالا عبارتند از: زمین (خاک)، آب، هوا و آتش. لازم است
توجه داشته باشیم که فیزیک ارسطو همچون فیزیک نیوتنی و فیزیک حاضر هر یک در سطح
معینی از توسعه یافتگی بیان تقریبی واقعیتهای جهان (گیتی) میباشند.
ارسطو معتقد بود که اجسام با سرعت ثابت سقوط میکنند
و این نظر او تا قرن هفدهم، یعنی نزدیک به ۲۰ قرن، معتبر شناخته میشد. اما گالیله
(۱۶۴۲ـ۱۵۶۴) بطور تجربی (آزمایشی) نشان داد که چنان چیزی صحت ندارد و اجسام نه با
سرعت ثابت بلکه با شتاب ثابت سقوط میکنند. او اندازهی این شتاب را ۹,۸ متر در
مربعِ ثانیه میسنجد. این اندازه شتاب بهمعنای آن است که در هر ثانیه ۹,۸ متر به
سرعت سقوط اجسام افزوده میشود. این بیان را میتوان اینگونه فرمولبندی ریاضی
نمود: h = ½ g . t2 (h ارتفاع،g شتاب و t
زمان).
بسیار قابل توجه است که ایزاک
نیوتن (۱۷۲۶ـ۱۶۴۲) با ترکیب قوانین کپلر و گالیله به قانون جاذبه میان دو جرم و جرم دست مییابد: F = G (r
فاصله دو جرم از یکدیگر و G
ضریب نیروی جاذبه). نیوتن ضریب نیروی جاذبه را برابر با ۹,۸ متر در مربعِ ثانیه که
برابر با شتاب گالیله است محاسبه میکند. او از این محاسبه و برابری نتیجه میگیرد:
نیروئی که سبب سقوط اجسام میشود میباید همان نیروئی باشد که بهعنوان نیروی
جاذبه میان زمین و کره ماه، یعنی نیروی گرانش، عمل میکند.
در اینجا اما چیزی برای نیوتن قابل فهم نبود. او در بارهی آن در نامهای چنین مینویسد:
"قابل تصور نیست که ماده بیجان میتواند بدون واسطه چیز مادی بر ماده دیگری اثر
بگذارد و آن را تحت تاثیر قرار دهد بدون آنکه لمس کردنی میان آنها مطرح باشد."
۲
نیوتن گرچه پاسخ به این مسئله را نداشت اما
کاملا به آن آگاه بود. بههمین خاطر او حل این مسئله را به آیندگان میسپارد. و
آیندگان، یعنی مایکل فارادی (۱۸۶۷ـ۱۷۹۱) و جیمز کلرک ماکسول (۱۸۷۹ـ۱۸۳۱)، توانستند
پاسخ مناسب به مشکل نیوتن را با ارائه نظریه میدانها (و معادلات ماکسول) حل کنند
و در ادامه آلبرت آینشتین (۱۹۵۵ـ۱۸۷۹) توانست نیروی گرانش را با پیوند دادن آن به مفهوم
فضازمانِ چهاربعدی توضیح دهد.
نیوتن در قرن هفدهم در کتاب معروف اصول ریاضی
فلسفه طبیعی، یکی از مهمترین کتابهای نوشته شده در تاریخ بشر، جهان را متشکل
از فضا، زمان و ذرات و کنش و واکنشهای میان این ذرات میداند. به این ترتیب نیوتن
جهان را به همان شکل توصیف میکند که دوهزار سال پیش از او دمکریت آن را توصیف کرده
بود: جهان از فضای خالی بیپایان و تعداد بیشماری اتمهای در حال حرکت که در
ترکیب باهم ساختارهای گوناگون را شکل میدهند تشکیل شده است.۲
اندیشیدن، دانش
و علم
در پایان یک سخنرانی تحت عنوان "لزوم تفکیک
مفاهیم دانش و علم"۴ و ۵ بهعنوان پاورقی تعریفهای زیر را در
بارهی مقولههای اندیشه، اندیشهور، متفکر و روشنفکر ارائه نمودم که مایلم آنها
را در آغاز این بخش بازگو کنم:
"اندیشه: این مقوله ذاتا نه دارای بار مثبت است و نه بار منفی،
چرا که میدانیم اندیشه میتواند سازنده و یا مخرب باشد. برای مثال یکی اندیشه میکند
چگونه میتواند دیگری را به چاه بیاندازد و دیگری اندیشه میکند چگونه میتواند به
چاه افتاده را نجات دهد. هر دوی آنها دست به عمل اندیشه زدهاند، اما در جهات
کاملا متضاد."
"اندیشهور: مقوله اندیشه به معنائی که ذکر شد نشان از
زمینهی عمل بسیار وسیع اندیشهور دارد. اندیشهور یک جامعهی پویا تولید کننده و
"اندیشهور" یک جامعهی نابسامان عمدتا مصرف کننده است. "
"متفکر و روشنفکر: تعریف و تفکیک مقولهی روشنفکر و متفکر، درک
صحیح و بکارگیری بجای آنها، یکی از مسائل مبرم روز ما ایرانیها است. ضرورت
پرداختن به این مقولهها از آنجا ناشی میشود که امروزه، دانسته یا نادانسته،
مقولات متناقصی کنار هم به عنوان الگو ارائه میشوند، مانند روشنفکردینی. من به
سهم خود این دو مقوله را چنین تعریف میکنم: متفکر: متفکر کسی است که در یک
یا چندین زمینه به تفکر میپردازد، بیآنکه الزاما عاری از تعهد به جریان خاصی
خارج از حوزهی کاریاش باشد. برای مثال متفکر حوزهی دینی، متفکر حوزهی ریاضیات،
و یا متفکر حوزههای دینی و ریاضیات (مانند دکارت). روشنفکر: روشنفکر آن
کسی است که از یک نگاه جهانشمول به امور برخوردار است. یعنی، کسی است دارای
دیدگاهی فرای هر نوع ایدئولوژی، اندیشمندی که هیچ پرسشی را کفر نمیداند، هیچ
یقینی را به ذات یقین نمیشمارد، و هیچ نوعی را کم بها نمیدهد. مشخصهی بارز یک
روشنفکر همانا فکرناوابسته اوست. به باور من دشوارترین کار در جهانِ اندیشه برخورداری
از ناوابستگی فکری است. امری که به شکل مطلقاش غیرقابل دسترسی مینماید."
در
اینجا نگاه کوتاهی داریم به آنچه تحت مفهوم اندیشیدن، دانش و علم بیان میشود.
اندیشیدن: افلاطون اندیشیدن را گفتگو بین خرد با خودش میداند.
برای دکارت (۱۶۵۰ـ۱۵۹۶) اندیشیدن مترادف با
آگاهی، هوشیاری است. در لغتنامه فلسفی گئورگی
شیشکوف (۱۹۹۱ـ۱۹۱۲) اندیشیدن فرایندی درونی از ایدهها، مفهومها، احساسات و اراده، خاطرهها، انتظارات و غیرو با هدف دستیابی
به یک دستورالعمل که میتواند برای مقابله با شرایط استفاده شود تعریف شده است.۶
مفهوم اندیشیدن را در نشستی که برای معرفی کتاب علم
اندیشیدن ـ ریشهها و روشها۴ برگزار شده بود چنین تعریف کردم:
"اندیشیدن
قابلیت دستگاه ادراک انسان در تبادل انفورماسیون، پردازش آنها و در نهایت
تاثیرگذاری بر ساختار مغز است، ... قابلیتِ چشمگیر ساختار مغز انسان در توانِ
تمیزدهی و سنجش و ثبت رویدادهاست. ... بررسی چگونگی شکلگیری ساختار مغز، شیوه
دستیابی آن به قابلیت اندیشیدن و توضیح توسعهی آن هدف کلان علم اندیشیدن است."۷
در سخنرانی (مقاله) در بارهی لزوم تفکیک
مفاهیم دانش و علم آوردهام:
دانش:
"دانش در نظریهی شناخت بهعنوان یک نظر
راست و بمورد (justified true belief) معرفی
میشود. با این شرط که نظر مربوطه از فرضهای ناراست مشتق نشده باشد. این تعریف
امکان تفکیک مقولهی دانش از مقولات دیگر مانند عقیده، ایمان، باور یا بطور کلی
نظر را مهیا میسازد."۷
با اتکاء به آنچه در بارهی مفهوم دانش بیان شد میتوان
علم را بطور خلاصه چنین تعریف نمود:
علم: علم نیز چون دانش تاریخی طولانی دارد. شروع آن را میتوان
از زمان آنکسیماندر دانست. قرنها یافتههای
علمی، بهغیر از هندسه و علم اعداد، بیشتر در شکل توصیفی، بیان کیفی، ارائه میشدند.
بیان کمی و کیفی علم از دوران گالیله، به ویژه از زمان نیوتن به این طرف، با بهرهجوئی
از زبان دقیق ریاضی مرسوم گردید. منظور ما از علم توانائی شناختی ویژه، کاوش در
بارهی رابطهها، ویژهگیهای اساسی، روابط علّی، قوانین بخش مربوطه، توسعه،
بررسی، بازنگری و تجدیدنظر در یافتهها میباشد. علم فرهنگ شک و تردید است و نه باورها. علم در مفهومها، زیرردهها، فرضیهها،
نظریهها و قوانین منطقی خلاصه میشود.
"علم دانشی است که عمدتا توسط عمل پژوهش
بدست میآید؛ یعنی، کسب دانش از طریق روشهای تحقیق که معمولا جهتدار است. این
کار بهخاطر حرفهای بودناش نیازمند متخصص است. یعنی، علم فعالیتی است آگاهانه
برای کسب شناخت از ناشناخته شدهها، بهمعنای تولید علم. این نوع فعالیت و کسب
دانش شکل تئوری دارد و با یاری روشهای پژوهشی بدست میآید. به عبارت دیگر، مفهوم علم
دو مقولهی مهم تئوری، متکی به منطق ریاضی، تجربه و آزمایش را پیششرط خود میداند.
در صورت بینیازی به یک و یا هر دوی این پیششرطها میتوان از دانستهها که در
طول حیات خواسته یا ناخواسته بدانها رسیدهایم، بیآنکه الزاما منطقی باشند،
صحبت کرد ولیکن نه از علم و تولید علم."۷
و همانجا در ادامه می خوانیم:
"...
از مطالب علمی انتظار داریم که بیانها در آن تابع منطق، بهخصوص منطق ریاضی،
باشند. یعنی، ما دانش را به عنوان مفهومی عام برای دانستهها و علم را بهعنوان
مفهومی خاص از دانش بکارمیگیریم. از مفهوم خاصِ دانش، یعنی علم، میطلبیم که
موضوعات در آن بر اساس دادههای تجربی و قوانین اندیشیدن علمی، از جمله منطق
ریاضی. بنا شده، احکامش قابل باز تولید بوده و توان پیشبینی داشته باشند و روشهای
آن امکان کشف روابط تازه را بدهد."۷
اندیشیدنِ علمی
اساس موفقیت در کار علمی برخورداری از اندیشیدن
علمی و بهرهجوئی از راه و روش علمی است. لازمهی بکارگیری این شیوه، شناخت از
مفهوم اندیشیدن علمی است. اندیشیدن علمی به توانائی شناختی ویژهای گفته میشود
که قادر به درک، طرح و فرمولبندی یک مسئله یا پرسش و ارائه راه حلی برای دستیابی
به نتیجهی قابل راستآزمائی است. ارائه راه حل در آغاز شکل فرضیه دارد. پس از
راستآزمائیها، فرضیه بهعنوان یک نظریه پذیرفته میشود. نظریه علمی میباید
استوار بر منطق ریاضی و دادههای تجربی باشد و توانائی پیشبینی پدیدههای مشاهده
نشده در حیطه خود را دارا باشد.
اندیشیدن علمی، در توسعه دانش فلسفه و علوم
گوناگون و بخشهای مختلف کاربردی آنها، فنی و صنعتی، نقش بسیار تعیین کننده دارد. لازمهی
کار علمی داشتن اطلاعات گسترده در زمینهی مورد بررسی، مطالعه و آگاهی کافی از
کارهای علمی پیشینیان، تمرین، اتکاء به نفس، تمرکز روی اصل موضوع، دوری از حاشیه پراکنی،
دوری از هر آنچه شبه علم است و در نهایت بهویژه رعایت اخلاق علمی، یعنی ذکر منابع
آثار دیگران که در کار مربوطه از آنها بهرهجسته شده است میباشد. از آنجا که درک
مسائل علمی، پژوهش علمی و انتقال یافتههای علمی کار دشواری میباشد طبیعی است که
تنها با تلاش فراوان و کسب تجربه در پژوهش، استدلال، بیان و توضیح یافتهها که میباید
شفاف و گویا باشند میتوان انتظار پذیرش ایده و نوآوری خود را از جامعه علمی داشت.
قله یا اوج اندیشیدن
علمی
ماکس ورتهایمر (۱۹۴۳ـ۱۸۸۰)
روانشناس اتریشی ـ مجارستانی در مکاتبات خود از جمله با آلبرت اینشتین میخواست
بداند که اینشتین بر اساس چه فرایندهای فکری موفق به کشف نظریه نسبیت شده است.
تذکر: ورتهایمر یکی از
اولین کسانی است که در اوایل قرن بیستم همراه با وولفگانگ کهلر (۱۹۶۷ـ۱۸۸۷) و کورت
کافکا (۱۹۴۱ـ۱۸۸۶) روانشناسی هیئتنگر (گِشتالت Gestalt به معنای
کل، شکل و فرم) را بر پایه کارهای کریستیان فون اِهرِنفلز (۱۹۳۲ـ۱۸۵۹) فیلسوف
اتریشی بنیانگذاری کردند. روانشناسی گشتالت، ادراکِ انسان را قادر به تشخیصِ ساختارها،
استانداردها و قوانین از برداشتهای حسی میداند.۸ "طبق نظریه گشتالت، ما دنیا را در کلهای معنیدار
تجربه میکنیم و محرکهای جداگانه را نمیبینیم و کلاً هرآنچه میبینیم محرکهای
ترکیبیافته در سازمانها (گشتالتها) یی است که برای ما معنی دارند."۹
(اطلاعات بیشتر در اینباره در کتاب ماکس ورتهایمر۱۰: Productive Thinking)
اینشتین بارها در سخنرانیهای
خود به موضوع مورد نظر ورتهایمر پرداخته است: او وظیفهی فیزیکدان را:
"...
جستجوی عامترین قوانین پایه که بشود از آنها تنها به طرز قیاسی تصویری از جهان
بدست آورد" میداند.
اینشتین فرایند فکری دستیابی
به قوانین مزبور را چنین توصیف میکند:
"هیچ
راه منطقی که منتهی به چنان قوانینی بشود وجود ندارد. تنها راه، شهود مبتنی بر سازواری
(وفاق) با تجربه میباشد."۱۱
اینشتین ادامه میدهد:
"کسی که عمیقا خود را با موضوع مشغول کرده باشد نمیتواند منکر آن شود
که دنیای تمیزدهی و ادراک عملا و بهوضوح سیستم نظری را تعیین میکنند. با این
همه، هیچ راه منطقیای که حسها به مبادی و اصول نظری منتهی شود وجود ندارد."۱۱
اینشتین در بارهی دستیابی
به اصول فیزیک نظری نیز دیدگاه
مشابهی دارد. او میگوید:
"در
اینجا روش آموختنی و قابل اجرای سیستماتیک که به نتیجه منجر شود وجود ندارد.
پژوهشگر باید آن اصول عام را از طبیعت استراق کند. بدینصورت که او از دادههای
تجربیِ زیاد مرکب خواص کلی معینی را دریابد که قابل فرمولبندی دقیق هستند."۱۲
اینشتین در بحث با ورنر
هایزنبرگ (سال ۱۹۲۶) توضیح میدهد:
"...
در نظر داشتن آنچه در واقع مشاهده میشود بهعنوان راهنمای جستجو مفید است. اما
علیالاصول، سعی در بنا کردن نظریه فقط بر پایهی کمیتهای مشاهدهپذیر کاملا غلط
است، و آنچه در واقع روی میدهد خلاف این است: نظریه است که حکم میکند چه چیزی
مشاهدهپذیر است. باید توجه داشته باشید که مشاهده، فرایندی بسیار پیچیده است.
پدیدهای که در دست مشاهده داریم رویدادهایی را در دستگاه اندازهگیری ما ایجاد میکند.
در نتیجه، فرایندهای دیگری در دستگاه روی میدهند، که سرانجام از راههای پیچیدهای
ایجاد تاثرات حسی میکنند و به ما کمک میکنند که پدیدهها را در آگاهی خود تثبیت
کنیم. در سراسر طول این مسیر ـ از پدیده تا تثبیت آن در حافظهی ما ـ باید بتوانیم
بگوییم که طبیعت چگونه رفتار میکند، دست کم باید بهطور عملی قوانین طبیعی را
بشناسیم، تا اصلا بتوانیم ادعا کنیم که چیزی را مشاهده کردهایم. فقط با نظریه،
یعنی شناخت قوانین طبیعت، میتوان پدیدههای پنهان را از تاثرات حسی استنباط
کرد."۱۳
گفتیم که نیوتن با ترکیب قوانین کپلر و گالیله به قانون
جاذبه دستیافت. اما شیوه عملکرد این قانون برای نیوتن ناروشن بود. او میخواست
بداند که چگونه ماده بیجان میتواند بدون واسطه چیز مادی بر ماده دیگری اثر
بگذارد و آن را تحت تاثیر قرار دهد بیآنکه میان آنها لمس کردنی مطرح باشد. پاسخ
به این مسئلهی مهم را، پس از گذشت بیش از دو قرن، اینشتین ارائه میدهد. او آن
واسطه مادی میان دو جرم را که نیوتن در پی آن بود فضا و زمان توصیف کرد. بیشک
اینشتین، همانگونه که خود میگوید، برای پیدا کردن چنان پاسخی راه شهود مبتنی به
تجربه را در پیشگرفته بود. با همین شیوه است که بزرگانِ دیگر تاریخِ علم در دورانهای
مختلف به نتایج تحسینآمیزی دست یافتهاند. از آنجمله میتوان به آنکسیماندر اشاره
کرد که ۲۵ قرن پیش میگفت آسمان فقط در بالای سر ما نیست
بلکه در پائینِ پای ما نیز ادامه دارد. و یا کوپرنیکوس ۵ قرن پیش از چرخش زمین
بدور خورشید سخن میراند. و یا گالیله که در قرن هفدهم از چرخش زمین بدور خود میگفت
و کلیسا او را محکوم به پسگرفتن ادعایش نمود. و بالاخره در قرن پیش اینشتین نشان
داد که زمان بعکس برداشت فیزیک نیوتنی و تجربه روزمره ما نه یکنواخت بلکه غیریکنواخت
جاری میشود.
نتیجه
"توانائی درک چیزها، قبل از مشاهده آنها،
هستهی اصلی تفکر علمی (بالاترین مرحله اندیشیدن علمی) را تشکیل میدهد."۳
مراجع
۱. لینک عکس مقاله:
1. https://www.canstockphoto.com/the-thinker-2888359.html
2.
Carlo Rovelli, Die Wirklichkeit, die nicht so ist, wie sie scheint, Rowohlt
Verlag, Reinbeck bei Hamburg, 3. Auflage, 2017, S.14, S. 52, S. 67
3. Carlo
Rovelli, Die Ordnung der Zeit, Rowolt Verlag, Reinbeck/Hamburg, 1. Auflage, 2018, S. 127,
S. 25
4. Hassan Bolouri, The Science of Thinking – Principles and
Methods, by Amazon, 2014
۴. حسن بلوری، ’علم اندیشیدن ـ ریشهها و روشها‘، نشر هزاره
سوم، زنجان، ۱۳۹۴ ، ص ۵۷
5. Hassan Bolouri
۵.
حسن بلوری، ’لزوم تفکیک مفاهیم دانش و علم‘، منتشر
شده در سایتهای فارسی زبان، آوریل ۲۰۱۹
6. Heinrich Schmidt/Georgi Schischkoff, Philosophisches
Wörterbuch Verlag Körner, Stuttgart, 22. Auflage, 1991, S. 125
7. Hassan Bolouri, Eight Essays on Space. Time. Matter and the
Limits of Perception
۷. حسن بلوری. ’هشت جستار در بارهی فضا. زمان. ماده و مرزهای
ادراک حسی‘، نشر هزاره سوم، زنجان ۱۳۹۷، ص ۱۶۱، ص ۱۶۲، ص ۱۶۴، ص ۱۶۶
8. https://de.wikipedia.org/wiki/Gestaltpsychologie
9. https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%AA
10. Max Wertheimer, Productive Thinking (1945), Springer / Birkhäuser, 2020
(editor: Max Sarris)
11..Albert Einstein, Prinzipien der Forschung in: Mein Weltbild,
Herausgegeben von Carl Seeelig, Ulstein Verlag, Frankfurt a. M., Berlin, Wien,
1979, S. 109
12. Albert Einstein, Prinzipien der Theoretischen Physik, in: Mein Weltbild,
S. 111
13.
Werner Heisenberg, Der Teil und das Ganze, Deutscher Taschenbuch Verlag, 3.
Auflage, 1976, München, S. 80
۱۳.
ورنر هایزنبرگ، ’جزء و کل‘، ترجمهی حسین معصومی همدانی، مرکز نشر دانشگاهی،
تهران، چاپ اول ۱۳۶۸، ص۶۵
xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx